الهی…
با خاطری خسته…
دلی به تو بسته!
دست از غیر تو شسته…
در انتظار رحمتت نشسته ام. میدهی کریمی نمی دهی حکیمی…
می خوانی شاکرم میرانی صابرم…
الهی احوالم چنانست که می دانی واعمالم چنین است که می بینی نه پای گریز دارم ونه زبان ستیز…
الهی مشت خاکی را چه شاید و از او چه برآید و با او چه باید…
دستم را بگیر یا الرحمن الراحمین .
برچسب : نویسنده : FARIBA fariba111 بازدید : 919